|
مشکل نقدینگی پگاه برای خرید تجهیزات جدید
راه اندازی وزنه برداری شهرستان شوش
چغندرقند کشاورزان شوشی مشتری ندارد
نماینده شوش: هدف اصلی تروریستها صحن مجلس بود
اسامی هیئت مدیره جدید منطقه ویژه اقتصای شوش
هشدار مسئول حراست شبکه بهداشت شوش
جزئیات جدید از قتل هولناک پدر و پسر در شوش
بازدید میرشکاک از پروژه های بیمارستان شوش
تکمیل ساخت دو پروژه مهم بیمارستان شوش
جزئیات کشف محموله برنج قاچاق در شهر الوان
چاپ کتاب آموزش و پرورش شوش در گذر تاریخ
نگاهی به جاذبههای گردشگری شهرستان شوش
اداره آموزش و پرورش شوش در احتضار
دستگیری رمال و فالگیر کلاهبردار در شوش
ویژه نامه سالروز شهادت فرمانده شهید صفر احمدی
انتصاب سرپرست اداره صنعت، معدن و تجارت شوش
شهرستان شوش در مسیر توسعه ی سیاسی
نگاهی به عملکرد فرماندار شهرستان شوش - 2
معارفه سرپرست جدید اداره آموزش و پرورش شوش
دستگیری عوامل ناامنی در منطقه ابراهیم آباد
تغییر در راس آموزش و پرورش شهرستان شوش
نگاهی به عملکرد فرماندار شهرستان شوش - 1
اعلام اسامی پرستاران نمونه شهرستان شوش
وضعیت تعاونی ها در شهرستان شوش
گفت و گو با عبدالحسین چعب رزمنده دوران جنگ
دکتر میرشکاک: برای جوانان شوش افسوس می خورم
اشراف کامل دستگاه قضایی به فضای مجازی شوش
ایجاد 226 فرصت شغلی در شهرستان شوش
نگاهی به عملکرد شورا و شهرداری شوش
اعتراضات پنهانی علیه شاه در کاغذ پارس
ماجرای دبیر ریاضی در شوش که ضد شاه بود
توضیحاتی درباره حضور دکتر میرشکاک در یک جلسه
وجود 20 دور برگردان خطرساز در جاده شوش - اهواز
بیکاری در شوش؛ چالشی بزرگ و فاجعه انگیز
تقدیر ویژه استاندار خوزستان از فرماندار شوش
آغار بازرسی سرزده از ادارات شهرستان شوش
کد خبر: 11338
ارسال شده در مورخه : دوشنبه، 4 بهمن ماه، 1395 -
03:30
![]()
«نمیخواهم به شوهرم خیانت کنم، عاشق او هستم و دوستش دارم، اما هر طور که فکر میکنم، میبینم قدرتش را ندارم.» گوینده این جملهها زن جوانی است که به دادگاه خانواده آمده است. خوشبخت است و شوهرش عاشقانه دوستش دارد، اما این رفتارها تا زمانی که آن مرد وارد زندگیاش نشده بود، زن جوان را از نظر روانی راضی میکرد، اما با آمدن آن مرد، ورق برگشت. زندگیاش از این رو به آن رو شده است و رفتارها و محبتهای شوهرش سخت به چشمش میآید. این مرد شش سال پیش وارد زندگی پریسا شد. نامش رضا بود. به هم دل بستند، عاشق شدند و قول دادند تا آخر عمر پای هم بمانند. مرد جوان هم مشروب میخورد و هم اعتیاد داشت. زن جوان میگوید: «با عاطفه بود و همیشه سعی میکرد هر کاری میخواهم برایم انجام دهد. با این که قرار ازدواج گذاشته بودیم، اما خانوادهها مخالف بودند. خانواده او مغرور بودند و میخواستند عروسشان فقط به حرف آنها باشد. وقتی برای سومین بار به خواستگاری آمد و خانوادهاش قبول نکردند، رضا لج کرد و دو شب در ماشینش خوابید. من هم حال خوبی نداشتم و شده بودم مثل جسدها. تصمیم گرفته بودم خودم را بکشم». هر دو شرایط روحی بدی داشتند، اما پریسا تصمیم گرفته بود تا آخر ادامه دهد، اما رضا در میانه راه کم آورد و تصمیم گرفت همه چیز را تمام کند. تهمت، تحقیر، فحش، از هر چیزی که بتواند روح پریسا را آزار دهد، استفاده کرد. «به رضا التماس کردم قسمش دادم در کنارم بماند، اما گفت نه. غرورم را شکست و لهام کرد. با بلایی که رضا سرم آورد، او را به خدا واگذار کردم. روزهای سختی را پشتسر گذاشتم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم با کار کردن رضا را فراموش کنم. در محل کارم با پسری آشنا شدم که شخصیتش سالم و بسیار مهربان بود. کاوه از همان اول به ازدواج فکر میکرد و اهل دوستی نبود. چند ماه بعد از آشناییمان به خواستگاریام آمد. خانوادهاش زمین تا آسمان با خانواده کاوه فرق میکردند. مهربان و مودب بودند. خیلی زود مراسم عقد و عروسی برگزار شد و رفتیم سر زندگیمان. کاوه بیاندازه مهربان بود و با این که شخصیت مردانهاش را حفظ کرده بود، اما نظر من در مورد هر چیزی برایش مهم بود. یک زن همین را میخواهد، فقط توجه شوهرش که کاوه به من داشت.» پریسا میگوید: «بعد از ازدواج با کاوه تازه فهمیدم خوشبختی چه طعمی دارد. سه سال بعد از ازدواجم، پیامکی برایم آمد که مضمون قشنگی داشت. یاد عشق قدیمیام افتادم. برای همه دوستانم و حتی رضا فرستادم. فردای آن روز زنگ زد. دیدن شمارهاش روی گوشی قلبم را به تپش انداخته بود. جواب ندادم. بعد پیامک داد و گفت میخواهد تلفنی صحبت کند. اول نمیخواستم زنگ بزنم، اما آخرش تسلیم شدم. به محض این که صدایش را شنیدم، دلم لرزید و قطع کردم. چند بار دیگر هم زنگ زد. بالاخره جواب دادم و سعی کردم بیتفاوت باشم. گفتم کاری داری؟ حالم را پرسید و گفت ازدواج کردی؟ گفتم بله. پرسید خوشبخت هستی؟ گفتم بله و بعد گفت مجبور بودم آن طور رفتار کنم که از من بدت بیاید و سراغ زندگیات بروی. چون میدانستم خانوادهام دیگر به خواستگاری تو نمیآیند. گفتم همه چیز را فراموش کردهام و دیگر نمیخواهم با حرفهایت آرامشم بهم بخورد. یکدفعه زد زیر گریه و گفت به خاطر این که تو را فراموش کنم با دختری در فروشگاه آشنا شدم و بعد هم ازدواج کردیم، اما خوشبخت نشدم. زنم خائن از آب درآمد و با چشمهای خودم دیدم که مردی را به خانه آورده بود و برای همین طلاقش دادم. بدجور گریه میکرد و دلم به حالش سوخت. همیشه فکر میکردم هیچ کس نمیتواند آدمی مثل رضا را تحمل کند و هر چقدر هم که دوستش داشته باشد، بالاخره از او فرار میکند، اما فکرش را هم نمیکردم زندگیاش تا این حد نابود شود. غرورش از بین رفته بود و از آن مرد مغروری که در ذهن داشتم، چیزی باقی نمانده بود.» زن جوان ادامه میدهد: در تمام مدتی که رضا حرف میزد، همه رفتارهایش جلوی چشمم آمد. هر لحظه و هر ثانیهاش. من او را به خدا واگذار کرده بودم و حالا میدیدم چطور جوابش را داده است. در تمام روزهایی که غرق در خوشبختی بودم، او داشت عذاب میکشید. چند روز که گذشت، حس کردم احساس خفتهای در حال بیدار شدن در وجودم است. مدام به این فکر میکردم که اگر الان مجرد بودم، چه اتفاقی میافتاد. از روزی که با رضا تلفنی حرف زدم، تمام خاطرات خوشی که روزگاری با هم داشتیم، جلوی چشمم رژه میروند. با این که عاشق شوهرم هستم، ولی احساس میکنم هیچ کس مثل رضا درکم نکرده است و خاطرات شیرینی که با هم داشتیم، حتی با شوهرم نیز تکرار نخواهد شد. خیلی دلم میخواهد این افکار آلوده را از خودم دور کنم و فقط به شوهرم فکر کنم تا زندگیام خراب نشود، اما هرچه تلاش میکنم نمیشود.
کاربرانی که به این خبر امتیاز داده اند.(قرمز رأی منفی و آبی رأی مثبت):
مرتبط باموضوع : حادثه یعنی جان کارگر... [ شنبه، 26 مهر ماه، 1393 ] 1299 مشاهده
سبک زندگي در سيره امام هشتم«ع» [ دوشنبه، 1 دي ماه، 1393 ] 1450 مشاهده
شرایط بازنشستگی پیش از موعد فرهنگیان [ شنبه، 7 شهريور ماه، 1394 ] 2495 مشاهده
اقتدار ایران مرهون خون شهدا است [ شنبه، 28 مهر ماه، 1397 ] 469 مشاهده
انتصاب معاون مرکز بررسی های اجتماعی [ چهارشنبه، 9 مهر ماه، 1393 ] 1690 مشاهده
|
امتیاز دهی به مطلب
|