کد خبر:
11365
ارسال شده در مورخه :
پنجشنبه، 7 بهمن ماه، 1395 -
03:30
تهران - ایران اُنا: از چند قدمی میتوان اعتیاد را از چهرهاش خواند. حال و روز خوبی ندارد. مدام چرت میزند و کلماتی را که به زبان میآورد آنقدر گسیخته و بیمعنی است که باید ذکاوت زیادی داشته باشی تا بتوانی آنها را کنار هم قرار دهی و منظور و مفهومش را از گفته هایش بفهمی.
|
اتهامش نشئگی و مصرف مواد نیست، دزدی و حمل مواد هم نبود، اتهامش سنگینتر از این حرف هاست که بتوان از آن صحبت کرد.
او متهم به قتل است؛ قتل همسرش در انتهای چاهی تاریک و در اوج تنهایی، اما شاهد کوچک ماجرا راز مرد شیشهای را برملا کرد. رازی که شاید اگر شاهد کوچک به زبان نمیآورد هرگز برملا نمیشد و در دل چاه عمیق دفن میشد.
چرا همسرت را کشتی؟
نمیخواستم او را بکشم. مواد که مصرف میکردم حالم دگرگون میشد و نمیفهمیدم کی کجاست و چه میگوید. همسرم را عامل بدبختی میدیدم و دیو بزرگی که میخواهد مرا به دام بیندازد و زندانی کند. برای همین او را کتک میزدم. دلم نمیخواست این کار را انجام بدهم، اما مواد وادارم میکرد. من دو راه داشتم؛ یا باید مواد را ترک میکردم یا همسرم را کتک میزدم. راه اول را که نمیتوانستم طی کنم پس چارهای جز انجام راه دوم نداشتم.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
مثل همیشه همسرم را زیر مشت و لگد گرفتم. آنقدر کتک خورد که از هوش رفت، شاید هم مرد. فکر میکنم مرد. نمیدانم شاید هم زنده بود، اما خودم فکر میکنم مرده بود. باید در موردش فکر کنم. بعد ترسیدم، برای همین او را داخل چاه انداختم. با خودم گفتم دستگیر میشوم برای همین جسدش را داخل چاه انداختم. گفتم جسد، ولی آن زمان مطمئن نبودم که مرده است. به هر حال اگر هم زنده بود، شاید به زودی میمرد.
چطور دستگیر شدی؟
تقصیر بچهام بود. او مرا لو داد.
چطور؟
بعد از مرگ مادرش بچه خیلی بیتابی میکرد. همهاش سراغ مادرش را میگرفت و بهانههای الکی میگرفت. من هم از دست بهانههای او خسته میشدم و مدام او را کتک میزدم. همسایهها از شنیدن صدای گریه بچه به ماجرا مشکوک شده و با پلیس تماس گرفتند. پلیس هم بعد از تحقیقات و دیدن آثار کبودی روی بدن بچه به دستور دادستان بچه را به بهزیستی داد. زمانی که بچهام وارد بهزیستی شد شب اول ماجرای قتل مادرش را که شاهدش بود و علت کتکهای وقت و بیوقتش را به مددکارش میگوید. مددکار هم موضوع را به پلیس میگوید و دیگر خودتان حدس بزنید که چه اتفاقی افتاد.
جسد همسرتان را پیدا کردند؟
بله، جسد او را داخل چاه پیدا کردند و با پیدا شدن جسد من چارهای نداشتم جز این که واقعیت را به زبان بیاورم. به قتل همسرم اعتراف کردم و مرا به اینجا آوردند.
گفتی بچهات را به بهزیستی سپردند، نپرسیدند مادرش کجاست؟ یا سراغ اقوام دیگرت را نگرفتند که بچه را به دست آنها بدهند؟
در تحقیقات سراغ همسرم را گرفتند، اما من به دروغ گفتم او از خانه قهر کرده و خبری از او ندارم. در مورد اقوام هم گفتم کسی را در این شهر ندارم. اگر نشانی کسی را میدادم همه چیز لو میرفت و آنها میگفتند همسرم قهر نکرده و در خانه است. همسرم آنقدر زن بسازی بود که هر چه او را کتک میزدم سکوت میکرد و از این موضوع به خانواده اش حرفی نمیزد.
پشیمانی؟
خیلی، میتوانستم مواد را کنار بگذارم و به زندگیام ادامه دهم، آن هم بدون دعوا و کتککاری، اما تصمیم غلطی که گرفتم به غیر از این که زندگی خودم و زنم را نابود کرد زندگی بچهام را هم به نابودی کشاند.
امانت داري و اخلاق مداري
استفاده از اين خبر فقط با ذکر منبع مجاز است.
|