ایران اُنا - استاد جعفر دیناروند: با توجه به انتقال پاسگاه ژاندارمری از درون شهر به بیرون،نوعی آزادی عمل پیدا شد.
شکل گیری اولین تظاهرات به هیچ عنوان سازمان یافته نبود. من به عنوان کسی که در آن شرکت داشتم این مورد را نیافتم.
بنابراین یک حرکت خود جوش بود که از قبل پیش بینی نشده بود. کسی حق ندارد مدعی شود که این حرکت را سازمان دهی کرده است.حتی آقای دانش هم نبودند.
برای اثبات نظراتم می توانم دلایلی مانند نبود نوشته، پارچه و یا عکس را مطرح کنم. حتی شعارها محدود و در حد کمی بودند. هیچ رهبری نبود ماجرا اگر دقت شود شناخته می گردد.
من در آن روز افرادی را دیدم و بر بودنشان مطمئنم اما این بدان معنا نیست که بعضی نبودند.
این حرکت به اندازه ای موثر واقع گردید که مشوق حرکت های وسیع تر شد.
فکر می کنم اواخر شهریور بود. چون هوا گرم و من هنوز به اهواز برای حضور و ادامه ی تحصیل نرفته بودم.
اطراف میدان هفت تیر امروزی که البته به این شکل هم نبود حدود ده تادوازده نفر جمع شدیم. هیچ برنامه ای نبود. همه ی گروه های سیاسی با هم بودند. اختلافات بعد از پیروزی انقلاب شکل گرفتند. شاید نام بعضی از افراد سئوال برانگیز باشد اما آن را باید در زمان مورد سنجش قرار داد.
با جمله ی مجید چاهیده"برای سلامتی آیت الله خمینی صلوات"حرکت شروع شد. من علی رضا ابوالمشهدی، یونس باوی، علی بیت سعدی، حسن حیدری، صفر احمدی، غلامحسین تویسرکانی، حسن بخشی، مدیری، محمدعلی کله، حاجی کاظم نژاد، نمره پزها و پسر مراد بیر خان را دیدم.
دویدن به حالت رژه شروع شد. شعار"یا مرگ یا خمینی"و "مرگ بر این حکومت یزیدی" آغاز شد و سپس "ما شاه نمی خواهیم جلاد نمی خواهیم تکرار شد.
کم کم جمعیت بیشتر شد و البته بعضی هم می ترسیدند. فکر می کنم به سی الی چهل نفر رسیدیم. ما حتی نمی دانستیم تا کجا باید برویم.
از داخل شهر گذشتیم و به آخر آسفالت رسیدیم و از طرف نانوایی راشد و در حال عبور بودیم که فریاد بچه ها بلند شد"ژاندارم ها".
یک ماشین ریو پر از سرباز مسلح و یک جیپ که سجادی مسلح در آن بود. تیراندازی هوایی شروع شد.
قبل از اینکه ژاندارم ها برسند. فرار کردیم. من خودم را به خانه ی مرحوم شمس آبادی انداختم اما امیدوار نبودم.
بلافاصله بعد از من کله، ابوالمشهدی و تویسرکانی وارد شدند.
درب را که بستیم ژاندارم ها رسیده بودند. با صدای بلند توهین می کردند. واقعا فضای ترسناکی بود.
اگر صاحبخانه ما را بیرون کند چه می شود؟ مادر سردار سمس آبادی که زنی مهربان بود گفت بچه ها نترسید. من را در اتاقی گذاشت و مجله ی جوانان را به دستم داد و گفت بگو پسرم هستی.
همین کار را هم با ابوالمشهدی کرد و حاج محمدعلی را هم در آشپزخانه گذاشت.
برای تویسرکانی جا نبود. وقت تنگ بود. گاری بنایی در گوشه ی حیات بود. سریع خودش را زیر آن پنهان کرد در حالی که نیم بدنش بیرون بود می گفت بچه ها نگویید من اینجا هستم. در حالی که سروصدای ژاندارم ها قطع نمی شد از خنده روده بر شده بودیم. آن روز خیلی خندیدیم. البته بعدا از آرام شدن فضا خودش هم خنده اش گرفت.
از خانه ببرون آمدیم. آن ها رفته بودند. با دلهره در خبابان رفتیم اما شادمان بودیم که حرکتی انجام دادیم.
اولین تظاهرات شوش مبنایی برای حرکت های بعدی گردید که خطرناک ترین ها حمله چماق داران به ما بود که در آینده به آن خواهم پرداخت.
این حرکت با اندکی از افراد باعث ایجاد تظاهرات بزرگی خصوصا در عاشورا گردید که علنی بود و حتی ژاندارم ها نزدیک نیامدند.