استاد جعفر دیناروند - رئیس مرکز بررسی های اجتماعی ایران اُنا: خاطرات آب و هوایی شوش برای من بسیار متنوع و جالب است.شاید این نکته ی علمی که زمین با گذشت زمان گرم تر می شود معنا دار باشد اما به نظر می رسد که گرمای تابستان در شوش می تواندبیشتر به زمان و وسایل ،قابل توصیف گردد.گرمایی که حتی باستان شاسان آن را غیر قابل تحمل ذکر کرده اند.
شوش در دهه ی سی کمترین امکانات خنک کنندگی را داشت و شاید بهتر است بگویم نداشت.برقی به نام ستایش وجود داشت که تنها ابتدایی ترین خدمات مانند روشنایی را آن هم در مدت محدودی پوشش می داد.وسیله ای به نام کولر موجود نبود.بیابان های اطراف شوش مملو از باغات هندوانه و خربزه بود.تابستان شوش با چند نکته قابل توصیف است.
برای من که دانش آموز بودم تابستان چندین بعد مختلف را در بر می گرفت.اول اینکه از درس و مشق فارغ می شدم.تفریح خواستاری ما بود اما چیزی برای گذراندن وقت نداشتیم.خانه های گلی تنها کمک دهنده ی ما در خنک کردن خانه بود.شوش در ابتدای تبدیل کاروانسراها به خانه های گلی بود.
دوم تابستان برای همه ی دانش آموزان نوعی کاریابی بود.فقر و نداری بیداد می کرد و لذا فرزندان کوچک برای به دست آوردن پول مجبور می شدند تا در کارهای بنایی وارد شوند.بدون شک یکی از این افراد که به طور ثابت فعالیت می کرد خود من بودم.صبح زود قبل از طلوع آفتاب می بایست به محل هایی که آجر ریخته بودند یا اثری از بنایی بود مراجعه می کردیم و جمله ی (مزیر نمی خواهید؟) را بلند می گفتیم.
تا هنگامی که آفتاب طلوع نکرده بود امیدی به کاریابی بود اما همینکه آفتاب طلوع می کرد کسی ما را به کارگری قبول نمی کرد.زمان کار نیز از طلوع تا غروب بود.سخت ترین کارها برای ما قابل قبول بود.راهی نداشتیم.تابستان برای ما نوعی درآمد زایی برای آماده نمودن برای سال بعد تحصیلی بود.لباس خریدن از جمله ی این کارها بود.
سوم تابستان برای ما نوعی گشت و گذار در بیشه زارها هم بود.گرمای شوش همراه با رطوبتی که در درون درخت زارهای بید و گز غیر قابل توصیف است.کار ما یافتن لانه های کبوترهای وحشی و شکار بود.حقیقتا من از این کار خوشم نمی آمد اما بسیاری از هم سن و سال های من این کار را انجام می دادند.خطراتی مانند مار گزیدگی هم دور از انتظار نبود.
چهارم تابستان نوعی دوستی با هندوانه و خربزه بود.اطراف شوش باغات بسیاری وجود داشت که خیار،گوجه،بادمجان،پیاز،هندوانه و خربزه می کاشتند.وسیله ی حمل و نقل ما الاغ بود.سوار بر آن می شدیم و با پول اندکی که داشتیم از صاحب باغ هندوانه می خریدیم.البته این ثمرات به عنوان میوه نبودند بلکه نوعی غذای آماده محسوب می شدند.نان و هندوانه نوعی غذای آماده بود.
پنجم تابستان برای ما شاوور دوستی هم بود.از صبح شنا می کردیم و تاعصر در آن غوطه ور می شدیم.عجب آبی داشت.زلال به طوری که کف آن در اعماق کم ،معین بود.ماهی های کوچک را با چشم می دیدیم که بازی می کنند.گاومیش ها هم محلی خاص داشتند که به زبان محلی گدار می گفتند.منطقه ای کم عمق که گاومیش ها می خوابیدند و وقت می گذراندند.
ششم تابستان در خانه برای ما نوعی بی حوصلگی بود.گاه که از شنا سیراب می شدیم در خانه می ماندیم.هوا گرم بود.تازه برق وصل شده بود.وسیله ی خنک کننده نداشتیم.مغازه ی علی چاهیده و جواد عطوان به عنوان کالای خانه درست شده بود.گاز و پنکه آورده بودند.کسی توانایی خرید نداشت.بعضی از مغازه داران که وضع مالی بهتری د اشتند پنکه هایی را در دکان ها نصب می کردند.با دیدن آن ها کلمه ی خوش به حالشان را سر می دادیم.پدر در خانه مقوایی بزرگ را به سقف آویزان کرده بود و بندی نیز به آن متصل نموده بود.همه زیر آن می خوابیدیم و با حرکت مقوا باد تولید می شود و چون عرق کرده بودیم خنکی ایجاد می شد.
تابستان شوش بسیار گرم و طاقت فرسا بود.شب هنگام برای خواب به پشت بام ها می رفتیم.ابتدا مادر با آفتابه مکان ما را خیس می کرد و سپس رختخواب را پهن می نمود.کوزه ای از آب نیز بالای سر ما بود.شب هنگام از گرما تشنه می شدیم.پشه ها دمار از روزگار ما در می آوردند.گاه مجبور می شدیم لنگی قرمز رنگ را خیس کنیم و سر خود بکشیم.صدای هو هو سگ ها هم مانعی بزرگ بود.نیمه های شب هوا خنک می شد.
شوش کوچک بود.روزهایی که بیکار می شدیم با مادر برای خرید به بازار می رفتیم.همه ی بازار شوش اطراف حرم بود.سیدها میوه فروشی داشتند.حسن قصاب گوشت می فروخت.قدرت خرید مردم بسیار پایین بود.رب کیلو گوشت،نیم کیلو . کمتر اتفاق می افتاد که کسی یک کیلو بخرد.یخچالی نبود.
تابستان شوش قدیم بسیار متفاوت از امروز بود.برای اولین بار پنکه وارد سیستم سرمایشی شد.بعضی از افراد که ابتکاری داشتند در جلوی پنکه با خارهای بیایان وضعیتی را به وجود می آوردند که با خیس کردن آن ها باد خنک خارج می شد.افرادی که این چنین بودند در تابستان خواب راحت تری داشتند.
تابستان شوش برای من خاطرات فراوانی دارد.از سختی های بنایی تا لذت بردن در رودخانه ی شاوور مختلف بود.شب ها را هر گز فراموش نمی کنم که بعد از شام روی موزاییک های موزه دو گل کوچک بازی می کردیم و بعدا که شوش تا آخراسفالت پوشش آسفالت گرفت در خیابان بازی می کردیم.شب ها بهتر از روزها بود.
تابستان در تپه ها هم داستان ها دارد.گرمای تپه ها و گاه بازی بر روی آن و نیز برخورد با انواع حیوانات خصوصا مارهای زنگی هرگز فراموش شدنی نیستند.خارپشت هایی که گاه با پرتاب خارهای خود ما را می ترساندند.انواع روباهان و خرگوشان وحشی که بچگی باعث می شد تا آن ها را تعقیب کنیم.چیدن میوه های وحشی هم برای من لذت بخش بود.
میوه ای محلی که می بایست در اولین ساعات طلوع آفتاب آن ها را می یافتیم بسیار خوشمزه بودند.این میوه به زبان محلی(بوکو) و به زبان عربی (شفله) گفته می شد می بایست شکاف برداشته شده باشند تا رنگ قرمز آن ها نشان دهنده ی رسیدگی باشد.گاه چیدن آن ها را تنها برای خوردن بر روی تپه ها انجام می دادیم.
تابستان شوش گاه بچگی هایی را نیز به همراه داشت.باغ های اطراف شوش فراوان بودند و لذا وارد شدن و دلی از عذاب درآوردن همیشه مد نظر بود.این باور که می توان به اندازه ی سیر کردن شکم خورد باعث می گشت تا احساس گناه نشود.اطراف شوش دارای خاک های نرمی بود که با تابش خورشید سوزان می شدند.ما با دمپایی روی آن ها راه می رفتیم و البته که گرما را نیز احساس می نمودیم.خستگی برای ما معنایی نداشت.کار در باغ ها و چیدن انواع بادمجان و گوجه ها صفایی خاص داشت.
تلمبه ی باغ سید افسری که مرتب کار می کرد و آب را از چاه وارد حوض می نمود تا بدین شکل وارد باغ شود ،محلی برای شناکردن ما بود.عجب آبی بود.خنک و زلال همراه با بچگی و بازیگوشی که هر گز فراموش شدنی نیستند.این ها را باید در گرمای تابستان مطرح کرد تا معنا دار شوند.تابستان شوش برای انواع من لذت بخش و گاه زجر دهنده بود.من شوش را با تمام گرمای آن دوست داشتم.گرمایی به صفای مردمان خوب آن زمان که هرگز یافت نخواهند شد.