تهران - ایران اُنا: همیشه به این خاطره میخندیدند، وقتی عکسهای عروسیشان را نگاه میکردند اما، همسرش خیلی زود به جبهه رفته بود. آن روزها مردها داوطلبانه به جبهه میرفتند، 45 روزه، چندماهه و بعد انگار آنجا پاگیر میشدند، چندساله. |
مشکل نقدینگی پگاه برای خرید تجهیزات جدید
راه اندازی وزنه برداری شهرستان شوش
چغندرقند کشاورزان شوشی مشتری ندارد
نماینده شوش: هدف اصلی تروریستها صحن مجلس بود
اسامی هیئت مدیره جدید منطقه ویژه اقتصای شوش
هشدار مسئول حراست شبکه بهداشت شوش
جزئیات جدید از قتل هولناک پدر و پسر در شوش
بازدید میرشکاک از پروژه های بیمارستان شوش
تکمیل ساخت دو پروژه مهم بیمارستان شوش
جزئیات کشف محموله برنج قاچاق در شهر الوان
چاپ کتاب آموزش و پرورش شوش در گذر تاریخ
نگاهی به جاذبههای گردشگری شهرستان شوش
اداره آموزش و پرورش شوش در احتضار
دستگیری رمال و فالگیر کلاهبردار در شوش
ویژه نامه سالروز شهادت فرمانده شهید صفر احمدی
انتصاب سرپرست اداره صنعت، معدن و تجارت شوش
شهرستان شوش در مسیر توسعه ی سیاسی
نگاهی به عملکرد فرماندار شهرستان شوش - 2
معارفه سرپرست جدید اداره آموزش و پرورش شوش
دستگیری عوامل ناامنی در منطقه ابراهیم آباد
تغییر در راس آموزش و پرورش شهرستان شوش
نگاهی به عملکرد فرماندار شهرستان شوش - 1
اعلام اسامی پرستاران نمونه شهرستان شوش
وضعیت تعاونی ها در شهرستان شوش
گفت و گو با عبدالحسین چعب رزمنده دوران جنگ
دکتر میرشکاک: برای جوانان شوش افسوس می خورم
اشراف کامل دستگاه قضایی به فضای مجازی شوش
ایجاد 226 فرصت شغلی در شهرستان شوش
نگاهی به عملکرد شورا و شهرداری شوش
اعتراضات پنهانی علیه شاه در کاغذ پارس
ماجرای دبیر ریاضی در شوش که ضد شاه بود
توضیحاتی درباره حضور دکتر میرشکاک در یک جلسه
وجود 20 دور برگردان خطرساز در جاده شوش - اهواز
بیکاری در شوش؛ چالشی بزرگ و فاجعه انگیز
تقدیر ویژه استاندار خوزستان از فرماندار شوش
آغار بازرسی سرزده از ادارات شهرستان شوش
کد خبر: 5947
ارسال شده در مورخه : شنبه، 5 مهر ماه، 1393 -
03:30
لیلابنیادی - خبرنگار خسته است، سالهای بسیاری است که تنهاست. 34 سال پیش بود که ازدواج کرد اما، شاید تنها پنج یا شش سال از این سالها را بتوان برای او در تعریفی گنجاند که برای زندگی مشترک با مفهوم عام آن عنوان میشود؛ او همیشه در تعاریفی خاص گنجیده است. خاطرهی خندهدار شب عروسیاش قطع برق و صدای آژیر است و مهمانانی که از ترس خراب شدن آوار روی سرشان به این سو و آنسو میدویدند. وقتی همه چیز آرام گرفت او مانده بود و شوهرش و سفرهی عقدی که زیر پای مهمانان هویتش را از دست داده بود و بعد که برق آمد راست و ریستش کردند تا عاقد خطبهای را بخواند که سرنوشت او را رقم زد. همیشه به این خاطره میخندیدند، وقتی عکسهای عروسیشان را نگاه میکردند اما، همسرش خیلی زود به جبهه رفته بود. آن روزها مردها داوطلبانه به جبهه میرفتند، 45 روزه، چندماهه و بعد انگار آنجا پاگیر میشدند، چندساله. برادران شوهرش هم رفته بودند جمعشان آنجا جمع بود، «این را از عکسهایی که گاهوبیگاه به همراه نامه میفرستادند میشد فهمید؛ یکروز از کنار هور و روز دیگر در جزیرهی مجنون و روز دیگر در ... » و او روزها و شبهای تنهایی را با فرزندان کوچکش در کنار همسر و فرزندان برادر بزرگ شوهرش که در عکسها به انفجار یک خمپاره در نزدیکیشان میخندند، میگذراند. اولین فرزندش وقتی پدر جبهه بود به دنیا آمد و دومی هم. مرد هر بار که میآید اصرار دارد که عملیات مهمتری در راه است و باید برود و او میان وظیفه و خواستهی قلبیاش همواره سردرگم، چارهای جز قبول آنچه میگذرد ندارد و با خود میاندیشد « این جنگ که تا آخر دنیا قرار نیست طول بکشد» و این را به پروین هم که هر بار نامهای از شوهرش میرسد و بچهها را مجبور میکند آن را بارها و بارها برایش بخوانند و هر بار به پهنای صورتش اشک میریزد، میگوید. پروین هم شرایط بهتری ندارد با بچههایی قد و نیمقد و صدها مسئولیت کوچک و بزرگ و البته تنهایی. این روزها صدای دلشوره از تمامی خانههایی که مردی را در جبهه دارند به گوش میرسد؛ یکی برای پسر، یکی برای پدر یا برادر و دیگری برای همسر نگران است، و روزهایی که رادیو مارش حمله را پخش میکند گویی در دلهایشان رخت میشویند اما، زندگی متوقف نمیشود، جنگ زندگی را متوقف نمیکند، این قانون زندگی است که متوقف نشود. قرار گذاشتهاند تنهاییشان را قسمت کنند؛ پس «بچهها از مدرسه که اومدید بیاید خونه عمو، اینطوری تنها نیستیم، از بمبارون هم نمیترسیم عوضش فردا شب، همه خونه ما» و این توالی روزها و شبهای بسیاری ادامه پیدا میکند و بچهها از روی قانونی نانوشته میدانند که هر روز از مدرسه که برمیگردند به سمت کدام خانه رهسپار شوند، این قانون را دیگر، همه فامیل هم میدانند. به نظرم آنها این قانون را نه برای رهایی از ترس بمبارانهای شبانه یا سرگرم کردن بچهها، که بیشتر برای گذراندن روزها و شبها در کنار یکی مثل خودشان که درکشان کند وضع کردند. بچهها را که چندان پدر را نمیبینند موظف کردهاند هفتهای حداقل یکبار برای پدر نامه بنویسند و البته موظفند نامه را در جمع بخوانند، اینهم شاید راهکاری است برای رفع دلتنگی و البته زنده نگاه داشتن یاد پدر در ذهن فرزندان، هرچند این امکان برای فرزندان او که مدرسه نمیروند معنایی پیدا نمیکند. و بچههای برادرشوهرش که از نامه نوشتن چیزی نمیدانند و در واقع آنچه به آنها دیکته شده را نوشتهاند، به نوبت میخوانند؛ همه مثل هم: « اگر از حال اینجانب خواسته باشید شکر خدا خوب هستم ملالی نیست جز دوری شما و ....» البته قسمت اعظم نامه را سلامها به خود اختصاص میدهند «زن عمو هم سلام میرساند، مادربزرگ هم، حمیدآقا شوهر خاله زهرا هم سلام میرساند و ... این وسط برخی جا میمانند و ناراحت میشوند که سلامشان در این نامه درج نشده!» و پدر این نامههای تکراری را که سر و تهش به همین سلامها ختم میشود چندین و چند بار خوانده و لبخند زده و دلتنگیهایش را بر باد داده و گفته که جایی یادگاری نگهشان داشته است. پدرها خیلی بچهها را نمیبینند و این، مشکلات را بزرگتر میکند. هر دو دلتنگ هستند، پدرها و بچهها؛ و وقتی خبر میآورند که پدر دیگر بازنمیگردد شرایط پیچیدهتر و روزگار سختتر میشود؛ حالا تحت عنوان خاصی زندگی میکنند: « خانواده شهید». بچهها که سن زیادی ندارند و پدر را درست و حسابی ندیدهاند، مادر هم که سهم چندانی از آنچه به آن زندگی مشترک میگویند نبرده است و حالا باز هم تنهایی که البته بزرگتر است چون انتها ندارد و البته، مادر نمیخواست که داشته باشد. مجبور شد کار پیدا کند؛ تحصیلات چندانی نداشت پس به سختی در یک شرکت کار پیدا کرد و بچهها را به دندان کشید و بزرگ کرد از کمکهای بنیاد استفاده چندانی نکرد نمیخواست بچهها را زیر دین کسی یا جایی بزرگ کند؛ و حالا هرکدام برای خودشان مردی شدهاند و هرچند خاطرهی چندانی از مردی که روزی پدرشان بود ندارند اما، همچنان عنوان خانواده شهید را یدک میکشند. بچه که بودند، یعنی زمانی که مدرسه میرفتند و جنگ تازه تمام شده بود با این عنوان مشکلی نداشتند و به آن افتخار هم میکردند، اما، هرچه بزرگتر میشدند و جنگ و خاطراتش دورتر، زندگی روی دیگری را نشانشان داد. « خانواده شهیدی دیگه، نگران نباش سهمیه داری»، «بابا شما دیگه چتونه نمیذارن آب تو دلتون تکون بخوره»، «این ماشینو بنیاد بهتون داده دیگه»، « دانشگاه رفتن و کار پیدا کردن واسه شما کاری نداره سهمیه شاهد معجزه میکنه»، ... اینها جملاتی است که هر روز میشنوند و آنها چند وقتی است که از ترس نگاه سنگین همکلاسیها، هممدرسهایها، هم دانشکدهایها و البته همکاران و حتی مردم کوچه و بازار سعی میکنند این عنوان را پنهان کنند، عنوانی که روزی با غرور در سایهی آن زندگی میکردند؛ هرچند به برکت غیرت مادر، این عنوان سهم چندان خاصی از زندگی را هم نصیبشان نکرد. در خانه شرایط طور دیگری است، نبض جنگ هنوز در این خانه با خاطره مردی که رفته است میزند، و مادر به آنها اطمینان میدهد که واقعا یک زندگی را نمیتوان با کمکهای بنیاد گذراند و او برای اینکه آنها را به اینجا برساند سخت کار کرده است. حالا چندین سال از جنگ گذشته و آنهایی که خاطراتشان هم به جنگ وصلشان نمیکند، آنها که همسرانشان را در پشتشان مخفی میکردند، آنهایی که بچههایشان طعم خالی شدن خانه از پدر را نچشیدند، مدعیاند که در مقابل فرزندان شهدا حقشان تضییع میشود. خانواده شهدا سهمی ویژه و هرچند کوچک از کشوری دارند که پدرانشان آن را از دریایی از خون و آتش بیرون کشیده و به ساحل نجات آوردهاند. امثال آنها کم نیستند. دنیا برایشان جور دیگری است، هزاران زنی که ثابت کردند این جنگ نابرابر زندگی را در این کشور پهناور متوقف نکرد و هزاران فرزندی که پدرانشان در بستر بیماری یا در تصادفی هرچند بزرگ در خیابان نمردهاند؛ آنها در جریان حماسهای شگرف، داوطلبانه تن به مرگ باشرف دادهاند. در تمامی روزگاران آنان که داوطلبانه تن به مرگی شرافتمندانه دادهاند قابل تقدیر و بزرگداشتاند و فرزندان و همسرانشان شایستهی بهترینها بودهاند؛ اما، در این سرزمین شرایط به گونهای دیگر در حال تغییر است، قهرمانان فراموش میشوند و فرزندان، اینروزها عظمت پدران را در سینه پنهان میکنند تا آماج نگاههای سرزنشبار و ترکش زبانهای نیشدار نباشند، تا به پاس فداکاری پدران، زیادهخواه تلقی نشده و در مدرسه و دانشگاه مصداق بیعدالتی قلمداد نشوند؛ هرچند در جشن فارغالتحصیلی در هیاهوی سوت و کف پدران برای فرزندان، پدری نیست که برایشان سوت و کف بزند و در عکس یادگاری هم، جایش خالی است ...
منبع:isna.ir
جنگ ایران اُنا خاطرات
کاربرانی که به این خبر امتیاز داده اند.(قرمز رأی منفی و آبی رأی مثبت):
مرتبط باموضوع : دعبل بن خزاعی، افتخار دیگری برای مردم شوش [ دوشنبه، 12 اسفند ماه، 1392 ] 1351 مشاهده
خاطرات شهر شوش - قسمت بیست و پنجم - نام ها [ دوشنبه، 6 فروردين ماه، 1397 ] 641 مشاهده
ميراث در قاب سينما [ شنبه، 10 آبان ماه، 1393 ] 942 مشاهده
زن و حقوق 10 - حقوق فردی زنان در قرآن [ دوشنبه، 17 فروردين ماه، 1394 ] 2512 مشاهده
ساخت دستگاه نمایشگر دارو دربدن [ سه شنبه، 27 اسفند ماه، 1392 ] 1111 مشاهده
|
امتیاز دهی به مطلب
|