استاد جعفر دیناروند - رئیس مرکز بررسی های اجتماعی ایران اُنا: مدیریت آموزشی بخشی جدا ناپذیر از روند تربیت محسوب می شود.این نماد نه تنها در مراکز رسمی مانند مدارس و دانشگاه ها دارای اهمیت ویژه ای است بلکه در اولین نهاد تربیت یعنی خانه نیز قابل بررسی است.والدین باید این واقعیت را بپذیرند که دارای نقش های متفاوتی در رابطه ی با فرزندان خویشند که یکی از آن ها آموزش دادن است.
درد دل های تربیتی مربوط به کل این دایره است.در جایی که والدین باید خود را آموزش دهنده و معلم بینند، اصولا آن را قبول ندارند و مدرسه را دارای این وظیفه می دانند.بدتر از آن وجود والدینی است که بی سواد و یا کم سوادند.آن ها نمی توانند به فرزندان خود بیش از آنچه می دانند بیاموزند.
واقعه در همین رابطه روی می دهد.فرزندان خانواده های تحصیل کرده این امکان را برای فرزندان خود فراهم می کنند تا بدین شکل یاور آن ها در مقدمه ی تربیت شوند و از طرف دیگر والدینی بدون داشتن امکانات سوادی فرزندان خود را محروم می نمایند.باید این واقعیت که مدیریت آموزشی بخشی از مدیریت خانه است را برای نسل ها باز کنیم.
در وضعیت رسمی نیز درد دل ها فراوانند.کسانی این سمت را دارا هستند که از آن بی اطلاع یا کم اطلاع هستند.آن ها مدیریت آموزشی را اداره کردن می دانند و وظیفه ی خود را محدود به ادره ی مدرسه و فرستادن معلمان و دانش آموزان به کلاس درس تلقی می نمایند.
درد دل های تربیتی از این بابت است که آن ها سال های متمادی در این سمت کار می کنند و ذره ای به همکاران خود افزایش معلومات را تقدیم نمی کنند.البته شاید آن ها هم نمی دانند.ما معتقدیم که بسیاری از آن ها مفهوم مدیریت را درست درک نکرده اند و آن را با پیشبرد به هر شکل یکی می دانند.
مدیریت در سطوح بالاتر نیز همین وضعیت را دارد.مدیران کل آموزشی باید تابع سیاست های دولت خود باشند.آن ها دستورالعمل ها را مد نظر قرار می دهند و خود عقب گرد می نمایند.مدیران آموزشی استان ها باید قوی ترین تعلیم دهنگان باشند اما با کمال تاسف قوی ترین افراد در ماندن در جلسات بی خاصیتند.
در سطح کلان نیز همین وضعیت بی داد می کند.باید درد دل کرد و فریاد زد.امید تمامی دست اندرکاران تربیت به بالاترین مدیر آموزشی است که می بایست، دانشمند، متفکر، غیر وابسته، عاقل، مدبر، مبتکر، مخترع، نوآور، خلاق و نویسنده باشد.در ایران که هیچگاه مدیر آموزشی سطح فوق یعنی وزیران آموزش و پرورش چنین ویژگی هایی را نداشته اند.
درد دل در سطوح دیگر نیز به همین منوال است.در رسانه ها، روزنامه ها، رادیو و تلویزیون کار آموزشی که در اصل در تمامی فعالیت ها نهفته است مد نظر قرار نمی گیرد.آن ها نمی دانند که ساختن یک فیلم یا مجموعه ی تلویزیونی قبل از اینکه تفریحی باشد، آموزشی است.
در میان مسئولین نیز مدیریت آموزشی اصل و اساس است.فرماندار فکر می کند که باید کار سیاسی و امنیتی نماید و غافل از یاد دادن ها و یاد گرفتن ها می شود.درد دل در همین رابطه بسیار زیاد است.رفتار درست یا غلط یک فرماندار در رابطه ی با مردم و عدم دسترسی جامعه به آن ها نوعی بد آموزی است.جدایی مسئولین از مردم و خود را چیز دیگری فرض کردن بدترین نوع آموزشی است که روی می دهد.
شهرداران باید بدانند که بخشی از فعالیت های آن ها آموزشی و زمینه چینی برای رشد و تعالی جامعه است.خیابان های تمیزی که در توکیو مشاهده می گردد باعث می شود تا دانش آموزان ژاپنی نیازی به تذکر در نگه داری نداشته باشند زیرا می دانند که شهردارشان این آموزش را به صورت غیر مستقیم انتقال داده اند.
باید این نکته که تمامی جامعه در طول زندگی خود یا یاد دهنده هستند و یا یادگیرنده را جدی گیریم.ما درد دل خود را برای تمامی زمان ها منعکس می کنیم.هیچ کس از این فعالیت مبری نیست و باید به نوعی خود را در این دایره ببیند.درد دل باعث می شود که بگوییم اساس ترین کارهای آموزشی که می بایست در مراکز معین مانند خانه و مدارس صورت گیرند مورد غفلت قرار می گیرند چه رسد به اینکه سایر گروه ها و افراد چنین احساسی داشته باشند.درد دل های تربیتی برای آموزش به اندازه ی کافی وسیع و گسترده هستند که کسی از بابت آن ها احساس مسئولیت نکند و خود را موظف به اجرا ننماید.درد دل های تربیتی در زمینه ی آموزشی را باید بسیار جدی گرفت.