*عزیزاله احمدی
در دوران نبوت رسول اکرم (ص) به دلیل آنکه خود ایشان حضور داشتند بنابراین مردم، تفسیر وحی را مستقیما از زبانش دریافت می کردند اما پس از رحلت، و گذشت زمان و نشستن" بنی امیه" بر جانشینی ایشان می بینیم به دلیل نزدیکی مرزی و مراودات معمول حکومت اسلامی با امپراطوری بیزانس ، مفاهیم و فرهنگ آنان برداشت های اولیه از مبانی دینی را تحت تاثیرقرارداد.
برای مثال در آن دوران ،"حاکمان محلی" که از جانب خلفا بر مناطق مختلف حکومت می کردند ، نماینده ی رسمی حاکمیت بودند.
یعنی هم باید مجری دستورات حکومت می بودند و هم مروج دستورات و آموزه های دینی .
از طرف دیگر گاه دیده می شد که هر "حاکم محلی" با توجه به تنوع و محدوده ی جغرافیایی تحت اختیارش، برای تطبیق زمام حوزه ی ریاستش با اوضاع متغیر، قوانین الهی را نیز تقسیر به رای می کرد.
مسلماً چنین اقداماتی نمی توانست همه مسلمانان آن زمان را راضی نگه دارد.
مسلمانانی که نه تنها مخالف مطابقت دستورات دینی با تغییرات زندگی بودند بلکه معتقد بودند باید زندگی را مطابق قوانین الهی و دستورات قرآنی و سنت رسول او (ص) تغییرداد.
به عبارت بهتر این زندگی است که باید خود را با قوانین دینی سازگار کند نه دین خود را با قوانین دنیایی.
به هرحال پس از عبور تاریخی نسل اول مسلمانان با ورود به دوره دوم یا همان "خلافت عباسیان " می بینیم آنان خود از متقاضیان توسعه ی اندیشه های دینی و اسلامی بودند در نتیجه بازگشت به مطالعه و تفحص دینی به همراه تشکیل دسته هایی از علما به همین منظور تشکیل می شود.
کار این علما دینی کشف تفاسیری نوبه منظور اعمال اراده ی الهی بر زندگی انسانها یا بهتر بگوییم مسلمانان بود. و این درست خلاف آنچه بود که در زمان "خلفاء اموی" رواج داشت.
یعنی به جای برداشت و قضاوت های شخص گرایانه از دین، روی اجماع نظری علماء و فقها تاکیدداشتند. به همین دلیل است در این دوران است که اندیشمندان دینی چون:
" ابوحنیفه متوفی 767ه.ق"
"مالک بن انس متوفی 796 ه.ق"
"محمدشافعی متوفی 819 ه.ق"
"احمدحنبل متوفی 855 ه.ق"
به ظهور می رسند.
که البته این جدای ازمسلمانانی بودندکه دستورات فقهی ودینی خودرانه ازاینان بلکه ازجانب "خاندان پیامبر(ص)برمی گرفتند.
همین اختصار تاریخی ما را با واقعیتی رهنمون می سازد که چقدر در حوزه تفاسیر متون الهی تفاوت و گاه مناقشه وجود دارد. تازه ما هنوز به زیر شاخه های منشعب شده از هر گروه و دسته هیچ اشاره ای ننموده ایم!
به هر حال این رخدادها باعث شد تا 4 مکتب (البته به جز شیعه) در عالم اسلامی به ظهور برسند که با وجود مشترکات در بسیاری از موارد، از وجود شکاف های عمیقی که بینشان وجود داشت رنج ببرند.
به عبارت دیگر اگر چه نقطه ی شروع "تفقه" دینی شان قرآن و سنت رسول اکرم (ص) بود اما به محض مواجه با جاهایی که قرآن و سنت در مورد آن احیاناً سکوت کرده بود خود به استدلالات حقوقی دست می زدند که معمولا بر پایه های زیربود (یعنی همان 4 منبع اصلی که شامل ):
-قرآن
-سنت
-اجماع
-عقل(یاهمان استدلال قیاسی یااستنتاج عقلی).
البته ما قصد نداریم بطور مفصل ریشه های تاریخی این جریانات را واکاوی کنیم، اما هدف از طرح این تاریخچه این بود تا دریابیم در برهه های مختلفی از قرن 7 ،6 ،&و ... افراد بسیاری بودند که وقتی برای پاسخ سوالات و برداشت های ذهنی و عقلی خود از قوانین الهی به دنبال منابع موثقی می گشتند، یا به موارد فوق تکیه می کردند و یا با تکیه بر احادیث جعلی افکار خود را توجیه می نمودند که این امر قطعاً تبعات زیانباری را در دوره های بعد بر جای گذاشت.
به همین دلیل چه بسا برداشت های خود از احادیث نا موثق را اساسی برای رای و حکم دینی خود تلقی می کردند که همین ها هم در جوامع اسلامی باعث تفاوت اساسی در بحث "حقوق" زنان شده باشد.
به عبارت دیگر این برداشت های مرد سالارانه از دستورات دینی آنان است که "حقوق زنان" را نسبت به "مردان" تحت تاثیر قرار داده است نه اسلام!
* معاون مرکز بررسی های اجتماعی ایران اُنا