شوش - ایران اُنا: 32 سال قبل در چنین روز هایی در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی مصاحبه ای با سردار حشمت حسن زاده صورت گرفت. بدون شک مطالعه متن این مصاحبه خالی از لطف نخواهد بود. |
مشکل نقدینگی پگاه برای خرید تجهیزات جدید
راه اندازی وزنه برداری شهرستان شوش
چغندرقند کشاورزان شوشی مشتری ندارد
نماینده شوش: هدف اصلی تروریستها صحن مجلس بود
اسامی هیئت مدیره جدید منطقه ویژه اقتصای شوش
هشدار مسئول حراست شبکه بهداشت شوش
جزئیات جدید از قتل هولناک پدر و پسر در شوش
بازدید میرشکاک از پروژه های بیمارستان شوش
تکمیل ساخت دو پروژه مهم بیمارستان شوش
جزئیات کشف محموله برنج قاچاق در شهر الوان
چاپ کتاب آموزش و پرورش شوش در گذر تاریخ
نگاهی به جاذبههای گردشگری شهرستان شوش
اداره آموزش و پرورش شوش در احتضار
دستگیری رمال و فالگیر کلاهبردار در شوش
ویژه نامه سالروز شهادت فرمانده شهید صفر احمدی
انتصاب سرپرست اداره صنعت، معدن و تجارت شوش
شهرستان شوش در مسیر توسعه ی سیاسی
نگاهی به عملکرد فرماندار شهرستان شوش - 2
معارفه سرپرست جدید اداره آموزش و پرورش شوش
دستگیری عوامل ناامنی در منطقه ابراهیم آباد
تغییر در راس آموزش و پرورش شهرستان شوش
نگاهی به عملکرد فرماندار شهرستان شوش - 1
اعلام اسامی پرستاران نمونه شهرستان شوش
وضعیت تعاونی ها در شهرستان شوش
گفت و گو با عبدالحسین چعب رزمنده دوران جنگ
دکتر میرشکاک: برای جوانان شوش افسوس می خورم
اشراف کامل دستگاه قضایی به فضای مجازی شوش
ایجاد 226 فرصت شغلی در شهرستان شوش
نگاهی به عملکرد شورا و شهرداری شوش
اعتراضات پنهانی علیه شاه در کاغذ پارس
ماجرای دبیر ریاضی در شوش که ضد شاه بود
توضیحاتی درباره حضور دکتر میرشکاک در یک جلسه
وجود 20 دور برگردان خطرساز در جاده شوش - اهواز
بیکاری در شوش؛ چالشی بزرگ و فاجعه انگیز
تقدیر ویژه استاندار خوزستان از فرماندار شوش
آغار بازرسی سرزده از ادارات شهرستان شوش
کد خبر: 6771
ارسال شده در مورخه : پنجشنبه، 16 بهمن ماه، 1393 -
03:30
32 سال قبل در چنین روز هایی در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی مصاحبه ای با سردار حشمت حسن زاده صورت گرفت.بدون شک مطالعه متن این مصاحبه خالی از لطف نخواهد بود.
مقدمه: برادر حشمتا... حسنزاده، معاون تیپ 15 امام حسن(ع) در ادامه مصاحبه خود مختصری در مورد همرزمان خود در اطلاعات و عملیات و شناسایی،توضیحاتی را ارائه میدهند. منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی از لحاظ استراتژیکی مورد بررسی قرار میگیرد و در مورد ارتفاعات مهمی که در دست دشمن بوده،کنترل دقیقی که روی یگانهای ما قبل از عملیات داشته و این که دشمن هرگز فکر نمیکرد رزمندگان اسلام از مناطق رملی جهت حمله استفاده نمایند، توضیحاتی ارائه گردیده و گزارشی نیز در مورد فتح عظیم بیتالمقدس و نحوه آزادسازی خرمشهر داده میشود. 1- ادامه خاطراتی از برادران همرزم اطلاعات و عملیات در حین شناسایی منطقه عملیاتی برادر حشمتا... حسنزاده: حتی... گرفتم که با او صحبت کنم و بپرسم جواد کجاست، شاید بتوانم بگویم که دیگر سپاهی، داخل چشمهایش نمانده بود! و مردمک چشمهایش معلوم نبودند! واقعاً حالت روانی به او دست دادهبود. من دو سه بار تکانش دادم و گفتم: «صادقی کجاست؟ چطور شد که درگیر شدید؟» مثل بعضی از فیلمهای تلویزیون که «رو» نشان میدهد، [چشم باز میکند] بود، حتی این طوری (با حالت عرفانی و آرام) صحبت میکرد، میگفت که من و صادقی رفتیم، من و صادقی به آن جایی که گفتید، برویم، رفتیم؛ حدود شصت هفتاد قدم جلو رفته و شاید تا پانزده متری نگهبان رسیدیم. من با چشم غیر مسلح که نگاه میکردم، کاملاً دیدهبان را میدیدم! به صادقی گفتم که من بیش از این جلو نمیآیم، بیا برگردیم، دیگر در اینجا، میدان مین نیست، نگهبان خیلی جلوست. صادقی به او گفته که باشد تو در اینجا بنشین من پنج شش قدم دیگر جلو میروم؛ البته همین برادرمان جواد صادقی- در حملههای قبلی یکبار ترکش به گوش او، و یک بار هم به چشمش اصابت میکند. او به همین دلیل هم از لحاظ بینایی و هم از لحاظ شنوایی ضعیف بود، ولی چیزی که در حد بسیار زیاد در صادقی قوی بود مسئله ایمان، نترسی و شجاعت او بود بعد جلو میرود و این طوری که برادرمان «راحتی» میگفت تا نزدیکی نگهبان میرسد و شروع به نگاه کردن نگهبان میکند و گفت: من دیدم که شش نفر سینه خیز دارند به نزدیکی او میآیند؛ و تا نزدیک او رسیدند. من یک سنگریزه برداشتم و به کمر صادقی زدم، او به من نگاهی کرد و با دست اشاره کرد که بمان و کاری نداشتهباش! من دیدم که این شش نفر بلند شدند و از سه چهار متری، صادقی را به رگبار بستند، فقط صدای صادقی را شنیدم که میگفت: «اشهد ان لاالهالله و محمد رسولالله» من موقعی که دیدم صادقی افتاد، پا به فرار گذاشتم، چند تیر به طرفم آمد ولی خودم رابه زمین انداختم خلاصه به این شکل به عقب آمدم. من خیلی خسته بودم و کمی روحیهام ضعیف شدهبود، خیلی برایم سخت بود که دوباره به آن معرکه برگردم و صادقی را بیاورم و احتمال زیادی میدادم که اگر شهید شدهباشد، جنازه او را برده یا همان جا مانده باشد و میگفتم اگر زخمیهم شدهباشد او را اسیر کرده و میبرند، چیزی نیست که من بتوانم او را به عقب بیاورم؛ روحیه بچهها هم حسابی ضعیف شدهبود و دیدم دیگر از این بچهها نمیشود، برای امشب استفاده کرد. بچهها را به سنگرهایشان فرستادم و خوابیدند و خودم به معبر 2 رفتم که یکی از بچهها را بیاورم تا به طرف صادقی برویم، شاید بتوانیم او را بیاوریم؛ بعد من آمدم، یکی از بچههای معبر 2 را بیدار کردم، خواستم برادرمان علیرضا زمانی را بیاوریم؛ بعد من آمدم، یکی از بچهها معبر2 را بیدار کردم، خواستم برادرمان علیرضا زمانی را بیاورم که به مقرمان در شهرک، دنبال نقشه و کالک و... رفته بود و بعد خواستیم که مسئول محور 2 را ببرم او هم گفت که شما بلد هستید، ما کجا برویم و آنها را بیاوریم! به این شکلی که شما میگویید، فکر نکنم بتوانیم او را بیاوریم. باشد برای صبح؛ منطقه را نگاه میکنیم ، اگر دیدم جنازهاش هست که میرویم و میآوریم. خلاصه من هم به حدی خستهبودم، که قبول کردم و خوابیدم. حدود ساعت 2 یک نفر مرا از خواب بیدار کرد، گفت: «بابا! من صادقی هستم، جواد صادقی! آمدهام!» یک دفعه متوجه شدم که صادقی است! او را در آغوش گرفتم همدیگر را بوسیدم و جریان را از او پرسیدم. گفت که این طوری بود و من برادرمان «راحتی» را گذاشتم و خودم به جلو رفتم، یک دفعه دیدم که از چهارمتری –شاید هم کمتر- شش هفت نفر بلند شدند و همینطور هدف گرفتند و ما را به رگبار بستند! من مطمئن بودم که شهید میشوم و اشهد خودم را خواندم و خودم را داخل علفها پرت کردم؛ بعد دیدم که هنوز زندههستم، دو سه بار مُعَلَق زدم و تاب خوردم و اینطوری خودم را از آنجا دور کردم. زیر آتش سنگین که نمیشد فرار کنم، لذا داخل یکی از این شیارها تا مدتی خوابیدم، یک مقدار که آتش سبک شد، آمدم. ما بین نیروهای ارتش خودمان و نیروهای کافر صدام قرار گرفتم به آنها مشکوک شدم که آیا ایرانی هستند یا عراقی؟! تصمیم گرفتم که بلند صدا بزنم، اگر ایرانی باشد که میگوید: برادر! چه میخواهی؟» اگر هم عراقی باشد، تیراندازی میکند و من بر عکس جهت آنها فرار میکنم، لذا فریاد زدم برادر! بعد یک نفر از نیروهای ارتش که نزدیکتر بود جواب داد: «برادر! چه میخواهی؟ به این طرف بیا.» خلاصه به این شکل به این طرف آمدم و به خیر گذشت. واقعاً معجزه خیلی بزرگی بود؛ البته بعد از گذشت دوشب برادرمان «علیرضا زمانی» در حین شناسایی روی مین رفت و شهید شد و به لقاءا... پیوست و در عملیات بیتالمقدس هم برادرمان جواد صادقی شهید شد و ما هنوز زنده و در اینجا هستیم! موقعی که این جریان را برای بچههایی که صادقی را از بچگی میشناختند، تعریف میکردم و توضیح میدادم، یکی از بچهها با تبسم گفت که صادقی خیلی بالاتر از این حرفها بود! صادقی کسی نیست که بشود به راحتی از او تعریف کرد، او بچه مسجد بود و مسجد محل او را بزرگ کردهبود، کسی بود که از زمان طاغوت مرتب مثل یک خادم مسجد و فرزندان مسجد، در مسجد حضور داشت. راوی: منطقهای که مورد شناسایی قرار گرفت کجا بود و..؟ برادر حشمتا... حسنزاده: به علت کنجکاوی، این سوال برای من همان شبی که داشتم فرار میکردم، معما شدهبود که این چه بود و این اتفاقات کجاست؟! صبح همان روز، من و برادرمان صادقی داخل دیدگاه رفتیم و مشغول نگاه کردن شدیم، دیدیم دشمن از بین میدان مین یک شیاری به عرض نیممتر و ارتفاع یک مترونیم گود کرده و به راحتی از وسط میدان مین به طرف ما میآید. خاکهایش را هم بیرون ریخته و جای دیگر بردهبود و میتوانست از زیر سیمخاردارها هم رد شود و بیرون آمده و جلوی سیمخاردار بایستد، ما روز نگاه میکردیم، این دیدگاه در روز نگهبانی نداشت و فقط در شب، دشمن به صورت کمین جلو میآمد موقعی که آن شب، ما را در معبر دیدند، از صبح آن روز نیروها را آوردند و جلوی سیمخاردار چیدند و ما، در روز هم میتوانستیم نگهبان را ببینم، او کاملاً ایستاده بود و حتی بلند شد و به دستشویی رفت و آفتابه هم همراهش نبود! همینطور سرپا کارش را انجام داد!! بعداً متوجه شدیم که اینجاً معبر خوبی نیست و باید معبر را تعبیر بدهیم. 1- گزارش شناسایی منطقه عملیاتی در بخش روستای قاسم الترفی چون معبر لو رفته بود و بیشتر از یک شب هم وقت نداشتیم که باید فردار شب شناسایی میرفتیم و عملیات را برای پس فردا شب میگذاشتیم. ما هم فوری به این فکر افتادیم که چه کار کنیم، چه کار نکنیم، نمیشود حالا معبری انتخاب کرد که در شب برای شناسایی برویم؟! چون شب اول نرسیدیم، لذا به منطقه نگاه کردم، دیدم حدود هفتصد متر پایینتر از این معبر، یک دهاتی به نام دهات قاسمالتشر است، دقیقاً در نزدیکیهای تقاط رودخانه رفائیه با رودخانه کرخه واقع بود این دهات به سمت دشمن بود، من و صادقی خیلی به دیدگاه نگاه کردیم و خلوتترین، نقطه را، آنجا میدیدیم که دیدگاه کمتری بود و آخر دشمن بود؛ یعنی ما هرجایی را به عنوان معبر انتخاب میکردیم، سعی میکردیم که آخر دشمن باشد، تا ما لااقل از یک سمت در امان باشیم، نه اینکه وسط دشمن باشد، که از او دو سمت در امان نباشیم! یک معبری که برای یک گروهان است، بیشتر بایدبه این شکل انتخاب شود، البته اگر منطقه ایجاب کند. خلاصه ما آنجا را انتخاب کردیم، البته واقعاً هم زوری بود، نه میتوانستیم بگوییم که گردان، تو عمل نکن! و نه وقت بود که برویم و یک معبر[دیگر] را شناسایی کنیم، لذا آن معبر را انتخاب کردیم و قول دادیم که امشب شروع به جلو رفتن کنیم. من و صادقی از دور که نگاه میکردیم، ابتدا رودخانه بود، این رودخانه، یک لبه نیممتری داشت که وقتی از این نیممتر بالاتر میپریدی، بیست متر که حرکت میکردی، دهات قاسم التشر پیدا بود، وقتی حدود صد متر از دهات حرکت کرده و جلو میرفتیم یک درخت کُنار بزرگی به ارتفاع حدود سه متر بود بعد از آن سیمخاردار جفت آن کُنار بود که فاصله سیم خاردارها هم تا دشمن حدوداً چهل متر بود، سیمخاردار آنها روی هم دو ردیف و از این سیمخاردارهای کلافهای بود، در میدان مین، بعضی از مینهایش را تشخیص میدادیم. ما شب برای شناسایی رفتیم و داخل رودخانه رفته، از رودخانه هم عبور کردیم، شنهای داخل رودخانه خیلی ما را اذیت میکرد، سرو صدای پا و این که فقط ما سه-چهار نفر میرفتیم اما فردا شبش باید هزار نفر از آنجا عبور میکردند ناراحت کنندهبود و ما فکر میکردیم که دشمن حتماً میفهمد؛ یعنی واقعاً هم باید می فهمید خلاصه ما آن شب جلو رفتیم و به رودخانه رسیدیم، از رودخانه هم عبور کرده و داخل دهات رفتیم، از دهات که خواستیم جلو برویم، یکی از بچهها رفت و از تله منور گذشت، روی تله منور رفته بود ولی آن تله منور، منفجر نشدهبود! یک مین جمع کن از برادران بسیجی که به وسایل تخریب وارد بود با خودمان برده بودیم که یک دفعه به سیم برخورد کرد که سیم به پای یکی از بچهها گیر کردهبود که مطمئناً باید منفجر میشد و اگر منفجر میشد این معبر هم لو میرفت که خوشبختانه منفجر نشد وما جمعش کردیم، بعد خواستیم جلو برویم، نگاه کردیم دیدیم که چهارنفر [عراقی] کنار سیمخاردار هستند و دارند با هم صحبت میکنند. ما فکر کردیم که الان ما را میبینند و میگیرند. با هزار زحمت، به طور سینه خیز تا رودخانه برگشتیم عقب آمدیم. آن شب نتوانستیم جلو برویم، یکی از بچهها رفت و از تله منور گذشت، روی تله منور رفتهبود ولی آن تله منور، منفجر نشدهبود! یک مین جمع کن از برادران بسیجی که به وسایل تخریب وارد بود با خودمان بردهبودیم که یک دفعه به سیم برخورد کرد که سیم به پای یکی از بچهها گیر کردهبود که مطمئناً باید منفجر میشد و اگر منفجر میشد این معبر هم لومیرفت که خوشبختانه منفجر نشد و ما جمعش کردیم، بعد خواستیم جلو برویم، نگاه کردیم دیدیم که چهارنفر [عراقی] کنار سیمخاردار هستند و دارند با هم صحبت میکنند. ما فکر کردیم که الان ما را میبینند و میگیرند. با هزار زحمت، به طور سینهخیز تا رودخانه برگشتیم عقب آمدیم. آن شب نتوانستیم جلو برویم و شب بعد، عملیات شروع شد. خُب، بر این اساس که ما تا رودخانه رفته بودیم و صدوچهل متر با دشمن فاصله داشتیم، گفتیم که باید شب عملیات، مینها را خنثی کنند، راه را که رفته بودیم و بچهها هم یادگرفته بودند. شب، عملیات که شروع شد، باور کن، وقتی در آن عملیات کلمه رمز «یازهرا» گفتیم خیلی میلرزیدیم! میگفتیم الان است که داد معبر سوم درآید و مرتب بگویند: مین! مین! جلوی ما مین است. چون مینهای قسمتهای دیگر را یک شب یا دو شب قبل از عملیات خنثی کرده و فقط این قسمت بود که خنثی نشده بود! از این موضوع، خیلی وحشت داشتیم و این اولین نیرویی بود که توانست معبر را شکسته و به دشمن حمله کند! موقعی که به آنجا رسیدیم برای من تا صبح معما بود که اینها چطور مینها را خنثی کردند. صبح به آنجا رفتم و دیدم که ما فقط یک شهر کنار معبر دادهایم و سیمخاردار هم بود و اصلاً اثری از جمعکردن مین نبود. یعنی مثل این که اصلاً مین نبودهاست! از فرمانده گردان سوال کردم، گفت که ما مین ندیدیم! ما فقط سیم خاردار در جولیمان دیدیم، که «اژدر» گذاشتیم و آن را منفجر کرده و حمله کردیم! حتی عراقیها دوبار اژدر را میزنند که منفجر نمیشود! دشمن میفهمدکه اینها، اینجا هستند، یک مقدار با تیربار میزند، بعد بچهها اژدر میزنند و آن را منفجر کرده و حمله میکنند. 2- توضیح در خصوص پاکسازی میادین مین و سیمخاردارهای دشمن این معبر را که نگاه میکردی، دشمن از اینجا کاملاً یک سیم خاردار سرتاسری داشت که مانع رودخانه بود، سرتاسر اینجا هم مین بود! فقط وقتی به قاسمالتشر میرسیدی حدود صد متر اثری از مین نبود، ولی از آن طرف دوباره مین شروع میشد! و این تا حال برایم معما است که دشمن چطور و چرا در این صد متر، مین نگذاشتهاست؟! هنوز نفهمیدهام؛ چون اگر دشمن بخواهد برای خودش معبر بگذارد، اولاً معبر را بیش از دو متر انتخاب نمیکند، دشمن، نمیتواند مین نگذارد، ولی سیمخاردار بگذارد! خب، سیمخاردار نمیگذارد که برای شناسایی بیایند واین خیلی عجیب بود! صدمتر معبر که حتی یک مین هم داخل آن نبود! و به جز یک تله منوری که شب قبلش خنثی کردهبودیم، من تنها نتیجهای که می گیرم این است که [معجزه بود] و واقعاً این را یک امداد غیبی بزرگ تصور میکنم واز لحاظ این که ببینم چه اثری داشت، تا به حال هرچه راجع به آن فکر کردم، متوجه شدم هیچ معیاری نیست که بخواهیم با آن بسنجیم، جز اینکه یک امداد غیبی باشد.
3- چگونگی استفاده رزمندگان اسلام از اژدربنگال برای بازکردن معبر راوی: در مورد اژدربنگال کمی توضیح دهید. برادر حشمتالله حسنزاده: اژدربنگال وسیلهای برای منفجر کردن سیمخاردارهای کلافهای است که در جنگها به کار میبرند. ما یک میلهای داریم، شبیه آنتن رادیو، ولی خیلی قطور و به قطر حدود ده سانت است. میتوانی آن را مثل آنتن بازکنی و داخل معبر بفرستی، می رود، زیر سیمخاردار که قرار گرفت، در میدان مین به هر مینی که برخورد کند، خودش گردن کج میکند و زیگزاگ می رود و از داخل مین رد میشود، آن وقت دکمه آن را می زنیم و به طرف دیگر میپریم ک بعد از چند ثانیه منفجر میشود و حدود سه چهارمتر، سیمخاردار را آب میکند؛ یعنی سیم خاردارها ذوب میشوند؛ حتی مینها را هم منفجر میکند، ولی برای منفجر کردن مین مناسب نیست! میدان مین را بدجور منفجر میکند، بعضی از مینها را زخمی کرده و ایجاد خطر میکند. راوی: یک سوال دیگر از برادرمان در مورد تشکیلات تیپشان که زیاد شدهاست، میکنیم. برادر حشمتا... حسنزاده: اولین چیزی که برای تشکیل تیپ در نظر میگیرند، یک فرمانده تیپ با جانشینی خوب است. تجهیزات هم که باید در حد یک تیپ باشد؛ یعنی باید به تسلیحات و تدارکات خوب و یک فرمانده تیپ و معاون تیپ داشتهباشیم. بعد از آن هم باز چند واحد، بسیار مهم است، مثل مسئول طرح و برنامه و مسئول اطلاعات عملیات که کارهای عملیاتی را میکنند، بقیه واحدهای ستادی هستند که مسئول تدارکات، مسئول خدمات و ... هست که خود تدارکات چند شعبه میشود: خدمات موتوری، تامین، آشپزخانه و... و سایل دیگر، قبلاً که برای عملیات فتحالمبین تشکیل تیپ میدادند، واحدهای ستادی کمتر بودند ولی مرتب که درعملیاتها تجربه میکنند، به واحدها افزوده میشود، مثلاً واحد پیگیری و نظارت تا به حال نداشتیم به عهده خود فرمانده تیپ بودهاست و واحد نظارت هم نداشتیم که باز آن هم به عهده فرمانده تیپ بوده، طرح و برنامه قوی هم نداشتیم و خلاصه به این شکل بودهاست. کلاً آنچه که الان در سپاه در نظر میگیریم، یک فرمانده تیپ، معاونش و تجهیزات است که مهمترین چیز برای ماست و یک تیپ، باید نیرو هم داشتهباشد که الان تقریباً کادر، در سپاه زیاد هست؛ یعنی به نظر من هر کدام از این بچههای سپاه را میآوریم،دو سه ماه که در جبهه میمانند، خودشان در هر کاری که بخواهیم استفاده کنیم، استاد میشوند، به خاطر این که به کار علاقه دارند و میخواهند که یاد بگیرند، ولی کلاً بیشتر تجهیزات گریبانگیر ماست.
4- توضیح در خصوص تشکیلات تیپ و نحوه اداره تیپ و همچنین واحدهای تابعه تیپ نیرو هم از نظر تشکیلات و چارت تشکیلات، فرماندهی خودش بالاترین مرجع تصمیم گیرنده، در تیپ است و همه واحدها زیر نظر او هستند و به صورت یک نظارت و پیگیری کار میکند، واحدها را میبیند، از آنها کار گزارش می خواهد و به این صورت است، ولی خُب، چیزی که الان در عمل داخل سپاه استفاده میشود، فرماندهی،اکثر کارها را خودش میکند، علاوه بر نظارت، پیگیری رفتن در واحدها و وصحبت با نیرو، حتی در امر درست کردن پل و عبور از معبر هم دخالت میکند و حتی جلسات پی در پی میگذارد، در شب عملیات، هدایت عملیات کرده و بررسی میکند، همه این مسایل است. ستاد، هم که خودش مثل این، به اصطلاح یک فرمانده، برای واحدهای ستادی است که دیگر واحدهای ستادی مشکلات خود را به فرمانده تیپ نگویند- هر چند میآیند و میگویند، ولی خُب، کم میشود- بلکه تعداد زیادی از مشکلات را به ستاد بگویند. مگر مسائلی که ستاد نتواند حل کند که در این صورت میآید و به فرماندهی میگوید. تدارکات هم که خودش چند واحد دارد: تامین، توزیع، موتوری و... هست که باید اینها را بچرخاند. واحد تخریب هم که باز مسئول تخریب تیپ داریم که خودش چند نفر آموزش میدهد، گردانها را آموزش عمومی میدهد و در هر گردانی سی چهل نفر را آموزش تخصصی میدهند، بعد توپخانه است، خمپاره هم هست، خلاصه واحدهای زیادی هستند که حدوداً در هر تیپها بیست و پنج واحد داریم که کارهای خودشان را میکنند.
5- شرح منطقه عملیاتی از لحاظ جغرافیایی و استراتژیکی راوی: شرح منطقه عملیاتی از نظر جغرافیایی؛ یعنی نقاط استراتژیک موجود، خطوط مقدم ما و دشمن و اهمیت قبل از آن را توضیح بدهید.
برادر حشمتالله حسنزاده: در مورد عملیات فتحالمبین یک مقدار گفتیم، فقط عملیات بیتالمقدس میماند، دو مرحله، عملیات بیتالمقدس بود که یکی درمنطقه عملیاتی فکه انجام گرفت و یکی هم در منطقه عملیاتی خرمشهر؛ آزادسازی خرمشهر بود و در فکه چیزی که قابل توجه بود که دشمن، در زمینی به عرض هفت کیلومتر و در عمق حدود ده دوازده کیلومتر جلو و در دل نیروهای ما آمده بود این بیشتر به خاطر ارتفاع 182،که محلیها به آن ارتفاع «گرگ» میگویند، بود، چون بعد از ارتفاعات «برقازه» و «رقابیه» ارتفاع بلندی بوده و در دست دشمن بود و دشمن، مثل یک تکه یالی آمده بود و ارتفاع 182 را گرفته بود. ما هم میخواستیم که این را قیچی کنیم، نسبت نیروهای ما دید خوبی هم داشت، فاصله ما هم زیاد بود، در حد شش کیلومتر بین خط ما و آنها فاصله بود، به خاطر این که ما نمیتوانستیم بیش از آن جلو برویم روی ارتفاعات «برقازه» ماندیم و اگر جلو میرفتیم در کفی میافتادیم و دشمن میزد؛ هر چند در قسمت تیپ المهدی (عج) ما جلو رفتیم و در بعضی جاها تا هفتصدمتری دشمن و بعضی جاها هم در چهارصد متری دشمن بودیم؛ و این باعث شد که دشمن از ما تلفات بگیرد. ما از کنارین[دو طرف] شناسایی را شروع کردیم؛ از کنار راست برادرمان «حسن سرفه» مسئول اطلاعات عملیات تیپ 17 قم و از سمت چپ، ما شروع به شناسایی کردیم؛ در سمت تیپ المهدی (عج)، بیشتر قسمتهای زمین رملی بود، مخصوصاً چهار رملی که خیلی قابل توجه بود: رمل یک، دو، سه و چهار بودند که اسم رملهای یک، دو و سه رملهای «محرگز» است و به رمل چهار «شتل اگل» میگویند که معنی اسم رمل یک، و دو و سه رملهای سوخته و معنی اسم رمل چهار هم این است که اگر آنجا را نیم یا یک متر گود کنیم، آب بیرون میآید. رمل 85 هم بود که نزدیکهای مرز یعنی بالا و مشرف بر پاسگاه دویرج بود، ما حتی تا نزدیکهای مرز شناسایی میکردیم! دشمن حدود بیست کیلومتر پشت سرما میآمد! یک جایی برای شناسایی میرفتیم که دشمن در آنجا، برای نیروهایش چادر زد جلوی اردوگاه بود و توپخانههایی آنجا بود که قابل استفاده نبودند،جدیداً آوردهبود که به نزدیکی هایی خط ببرند. همینطور، نه سنگری و نه چیز دیگری بود، تانک بود، نیرو هم زیاد بود، همینطور میآمدند و میرفتند، نه خاکریزی و نه چیزی دیگری داشتند! من تا نزدیکی مرز برای شناسایی میرفتم. استفاده خیلی جالبی که توانستیم کنیم، همین مسئله رملها بود، دشمن روی خود رمل نه نیرو چیده و نه مین گذاشته بود! فقط بین رمل ها را سیمخاردار زده و روبروی خود را محکم کردهبود که همان 182 بود، چون نیروهای ما روبرویش بودند، فکر نمیکرد که ما از جناحینش بیابیم. 6- مسائل مهم عملیات بیتالمقدس و فتحالمبین و اظهارات اسرای عراقی در خصوص شکست دشمن در خرمشهر ما در عملیات واقعاً توانستیم استفاده خوبی از رملها کنیم و به این علت بود که دشمن، فکر میکرد ما از آن جا نمیآییم و قابل عبور نیست ولی به بچههای بسیج ماشاءالله هر جایی را که بگویی، میروند و ما از بین رملها و کاملاً از روی رمل پشت سر دشمن میرفتیم و نیروهای ما به این شکل، حمله میکردند. نقاط استراتژی که در آن مدت گرفتیم، 182 بود و همچنین پایینتر از 182 ارتفاعات 60، 70 و 100 بود و همینطور پایین، تا نزدیکی فکه میآمد. همین که ارتفاع 182 را گرفتیم خودبخود دشمن رو به عقب رفت؛ یعنی ما توانستیم تا حد زیادی او را عقب ببریم و تا نزدیکی فکه برویم. باز [نکته مهمی] که در عملیات خرمشهر بود، این است که موقع رفتن به خرمشهر با بررسی که روی نقشه داشتیم، کاملاً مشخص بود که هفت تیپ داشت و چند تیپ جیشالشعبی داخل شهر بودند، عقبه این نیروها خیلی باریک بود؛ یعنی اگر ما میتوانستیم هشت کیلومتر پیشروی کنیم، راه تدارکاتی دشمن بسته میشد و خیلی هم عجیب بود که دشمن در خرمشهر مانده بود؛ یعنی اگر هر ارتشی بود واقعاً باید عقبنشینی میکرد، مسئله بسیار مهمی است، با عقبه هشت کیلومتر، آدم چه تضمینی دارد که یازده هزار نفر را در یک جا بگذارد! این بر اساس این بود که واقعاً خدا کورشان کردهبود که نمیتوانستند فکر کنند، احمقشان کرده بود و تصور نمیکردند که اینجا بریده شود. مسئلهای که در این عملیات مهم بود؛ اولاً عملیات معبری بود که لشکر حضرت رسول (ص) و 7 ولیعصر (عج) استفاده میکردند، به خاطر این که بروند و هشت کیلومتر را بریده و در نزدیکیهای مرز پاسگاه شلمچه – به طرف دشمن پدافند کنند که جلوی پاتکهای دشمن را بگیرند و مسئله دوم این بود که جلوی نیروهایی که در محاصره هستند، بایستیم و نگذاریم که فرار کنند، که به یاری خدا، تا عملیات شروع شد، لشکر حضرت رسول (ص) و لشکر ولیعصر (عج) موفق شدند که جلو را ببیندند، جواب دو سه پاتک دشمن را هم دادند و با کمک نیروها که شامل تیپ المهدی (عج) و چند تیپ دیگر و تیپ امام سجاد (ع) و بقیه بودند، توانستیم جلوی نیروهای محاصره شده را به یاری خدا ببندیم، بعد از آزادسازی خرمشهر، چیزی که خیلی قابل توجه بود، این است که یکی از درجهداران اسیر عراقی که از رکن2، ارتش عراق به اصطلاح مثل اطلاعات عملیات سپاه بود، از او پرسیدیم که چطوری شد؟ شما چگونه و چرا با عقبه هشت کیلومتر این همه نیرو را در اینجا گذاشتید؟! او گفت که از بالا دستور آمده بود و ما اجازه نداشتیم در آن تغییری بدهیم! بعد ما گفتیم که شما که نیروهایتان زیاد بودند چرا پاتک نکردید؟! گفت که با عقب تماس گرفتیم و هماهنگ کردیم که در یک زمان با هم پاتک کنیم – البته یکی از تیمسارهایی که آن جاست- آنها هماهنگ میکنند و میروند که نیروها را جمع کرده و اعلام آمادگی کنند، بعد تیمسار عراقی بیرون میرود که ناگهان روی [یکی از] مینهایی که در خرمشهر بوده میرود و منفجر میشود! و از آن به بعد روحیه همه آنها ضعیف میشود و پخش و متفرق میشوند و نمیتوانند پاتک کنند. راوی: از برادرمان خیلی متشکر هستیم، ایشان در مورد تجربیاتی که در عملیاتهای قبلی داشتند، توضیح دادند. والسلام علیکم و رحمه ا... و برکاته.
کاربرانی که به این خبر امتیاز داده اند.(قرمز رأی منفی و آبی رأی مثبت):
مرتبط باموضوع : چرا شهید همدانی در سوریه ماندگار شد؟ [ چهارشنبه، 18 مهر ماه، 1397 ] 2230 مشاهده
جزییاتی تازه از آزمون ارشد و دکتری آزاد [ جمعه، 30 آبان ماه، 1393 ] 925 مشاهده
نقش والدین در پیشرفت تحصیلی [ پنجشنبه، 6 خرداد ماه، 1395 ] 1035 مشاهده
جدیدترین آمار فروش فیلمهای نوروزی [ جمعه، 23 اسفند ماه، 1392 ] 1025 مشاهده
درد بی درمان - قسمت ششم - پیری [ شنبه، 12 فروردين ماه، 1396 ] 801 مشاهده
|
امتیاز دهی به مطلب
|