استاد جعفر دیناروند - رئیس مرکز بررسی های اجتماعی ایران اُنا: شوش با نام حسینیه اعظم اشنایی دیرینه ای دارد.شوش زمان جنگ ان را به خوبی می شناسد.مرکز تدارکات اولیه و تغذیه کننده مردم اطراف.کسانی در حسینیه اعظم بودند که با ادوات جنگی اشنایی نداشتند و حتی نام بسیاری از این نوع ادوات را نمی دانستند.
یادم می اید که افسری با چند سرباز مراجعه کرده و اسلحه ی ار پی جی هفت می خواستند.
غلامحسین شیرک به انها خوش امد گفت اما چون نامی از ادوات را نمی دانست جلو رفتم و به انها گفتم که همه ادوات در اختیار شما هستند می توانید انتخاب کنید.
هدف من از این حرکت این بود که انها به نا اگاهی ما پی نبرندو همین طور هم شد.
اسلحه هایی که در حسینیه اعظم جا سازی شده بودند از طرف سرهنگ رهبر و از تیپ دو هوا برد شیراز مستقر در منطقه فرستاده شده بود.مردی شجاع وبا مسئولیت که از نبود نیرو گریه می کرد.
در ان زمان رضا اللهیاری فرمانده سپاه شوش بود.
مواد منفجره تی ان تی -مواد غذایی -پوشاک-نان-روغن و......همه با هم مجتمع بودند.
افرادی مانند احمد قبطی -نعمت وفادار-حسن یاسینی-غلامحسین شیرک-کریم سلوا-عزیز عنبر سر-امیر سینه پهن-خلف سلوا-علی محمد فرهاد پور-محمد رضا-حسین ورحیم حسین نژادیان-رضا و غلام یاسینی-محمدی افسری-سید محمد زاده سیدو محمد شمس ابادی را شخصا در حسینیه دیدم.
رهبری کارها را عنبر سر انجام می داد.تجمعات و نقطه امید رزمندگان در اوایل جنگ ومردم اواره و بی سر پناه همین حسینیه بود.
بعد از تغییر فرمانده سپاه به طهماسبی و سپس مجید بقایی این مرکز به خدمات خود ادامه داد.خبرها از شهادت مردم به گوش می رسید. ملا محمد رضایی در خانه اش روبروی کوچه مسجد جامع با ترکش گلوله توپ شهید شده بود.
خبر شهادت عبدالرضا چاهیده نیز که در روبروی مسجد جامع شهید شده بود منتشر شد.اما یکی از صحنه های هولناک در ارتباط با حسینیه اتفاق افتاد.فردی فقیر به نام زعیبل که متکدی هم بودبرای گرفتن اذوقه به حسینیه مراجعه کرد.
بچه ها به او مقداری نان خشک و مواد لازم دادند.به انها گفتم که نان نرم بدهند زیرا مسن بود.به مرد فقیر گفتم که توپخانه شروع به شلیک نموده زودتر پناه بگیر.با لبخندی تلخ گفت من که نابینا هستم و اسلحه ایی ندارم.جنگ با من کاری ندارد.
با این جملات وبه راهنمایی چوب دستی از حسینیه اعظم به طرف پل کوچک شاوور که منتهی به منطقه احمد اباد می شد حرکت کرد.به کوجه که رسید ناپدید شد در این هنگام صدای مهیبی شنیده شد.فضا پر از دود و خاک شدونتوانستم به انجا بروم.
از پناه گاه خارج شدم دوان دوان به طرف کوجه دویدم.در این هنگام حمید عرب که از بسیجیان واز دوستان دوران بچگی ام بود جلویم را گرفت.گفت که صحنه وحشتناک است.من تکه های چسبیده به دیوار پیرمرد را دیده ام تو نبین.
گلوله توپ زعیبل به تکه های گوشت تبدیل کرده بود.بچه های حسینیه تکه ها را در درون کیسهای گذاشتند و در قبرستان اخر اسفالت دفن کردند.
خبرشهادت مردان بی ادعا یکی یکی به گوش می رسید.احساس تنهایی کردن -یاران را یکی یکی از دست دادن -بدون مراسم انها را دفن کردن-قطره های اشک بدون ریا ریختن واحساس غروراز شجاعت یاران داشتن در ان زمان معنا ومفهوم دیگری داشت.
نادر سیلانی ان مرد شجاع و بی ادعا که شبانه به دشمن حمله می کرد در شهر وکنار حسینیه به شهادت رسید.
او روزها استراحت و شب ها حمله می کرد.رضا عرب-کریم رمی-مجید کعب عمیرو خلف خسرایی هم در خیابان طالقانی اخراسفالت شهید شدند.روزهای سختی بود به سختی الماس-روزهای فراموش نشدنی دوران زندگی ام.
روزهای تلخ از دست دادن بسیاری از عزیزانی که عمری را در کنار هم زندگی کردیم. انها را انطور که باید و شاید نشناختم.جنگ فرصتی برای پی بردن به واقعیت های انها بود.واقعیتی بزرگ در حادثه ای بزرگ.